فرزاد آبادی با اشاره به اینکه نیما یوشیج پس از سنتشکنیهایش با چالشهای بسیاری روبرو شد، تاکید کرد: شاعران نیمایی همیشه در وطن خویش غریب بودهاند.
به تازگی دو مستند «اسماعیل» و «کار نیما یوشیج» به کارگردانی فرزاد آبادی از پلتفرم هاشور به صورت آنلاین اکران شدهاند که در ادامه دیگر آثار این مستندساز، هر دو اثر به زندگی و تأثیر یک شاعر معاصر در شعر فارسی پرداختهاند.
«اسماعیل» مستندی درباره زندگی اسماعیل شاهرودی است که بیش از هر چیز به زندگی پرماجرای این شاعر پرداخته و «کار نیما یوشیج» نیز مستندی درباره تأثیر نیما یوشیج در ادبیات و شعر نو است.
به بهانه نمایش این دو مستند با فرزاد آبادی گفتگویی داشتیم که در ادامه مشروح این گفتگو را میخوانید:
با چه دغدغهای برای ساخت مستند درباره یک شاعر معاصر به سراغ اسماعیل شاهرودی رفتید؟
میتوان گفت که بیش از هر چیز اسماعیل شاهرودی با شعر معروف رضا براهنی مطرح شد ولی من پیش از آنکه شعر رضا براهنی را بخوانم «تخم شراب» را از این شاعر خوانده بودم که اشعار او برایم جالب بود. علاوه بر هنر اسماعیل شاهرودی که توجه من را به خود جلب کرده بود، قصههایی درباره او خوانده و شنیده بودم که گفته میشد این شاعر مدتی در تیمارستان بستری بوده، برخی میگفتند او دیوانه و مجنون بوده یا یک وقتهایی گم میشده که البته همه اینها را در شعر براهنی هم میدیدیم و این ویژگیهای عجیب در این شاعر مطمئناً او را به شخصیت جذابی تبدیل میکند. برای من هم به عنوان مستندساز مهم بود که ببینم در پس این همه ماجراهایی که درباره او تعریف میکنند، چه چیزی وجود دارد.
من مجموعه «داستان شعر» را که در هر قسمت به یک شاعر میپردازد، از نیما شروع کردم و تصمیم داشتم به شعر معاصر بپردازم و به هر حال در تحقیقاتی که داشتیم، با اسماعیل هم به عنوان یکی از شاگردان نیمایی روبرو شدیم و خوشبختانه آقای افشین شاهرودی که خود هنرمند و برادرزاده ایشان است و مدتی با اسماعیل زندگی کرده، در دسترس ما بود و من از او خواستم اطلاعات و مستنداتی را درباره این شاعر به ما ارائه دهد. افشین شاهرودی راویای بود که مدتی هم با اسماعیل زندگی کرده بود و میتوانست بدون سایهروشنهایی که اطراف این شاعر وجود دارد، درباره او حرف بزند و نور بیشتری را به زندگی و شخصیت این فرد بتاباند که خوشبختانه این کار را کرد.
باتوجه به ویژگی زندگی اسماعیل شاهرودی، فکر میکنم مستند «اسماعیل» به یک مستند قصهدار تبدیل شده است که مخاطب از دیدنش خسته نمیشود.
چرا بیش از اینکه به شعر اسماعیل شاهرودی بپردازید، تمرکز مستند به زندگی این شاعر معطوف است؟
میخواستیم به شعرش بپردازیم ولی مستند شبیه کتاب و مقاله تحلیلی نیست و باید حائز ویژگیهایی باشد که مخاطب را با خود همراه کند. با این حال تا حدی به شعر اسماعیل پرداختیم ولی بیشتر از هر چیز زندگی او را دنبال کردیم. این مستند میتواند برای مخاطبش روزنهای باز کند که اگر او به شعر علاقه داشت، آثار این شاعر را پس از شناختی که کسب میکند بهتر بخواند.
ما در حین تحقیق و ساخت «اسماعیل» متوجه ماجراهایی میشدیم که برایم مهم میشد. به عنوان مثال یکی از مهمترین مسائلی که در این مستند مطرح میشود اشاره یکی از از مصاحبهشوندهها به این نکته است که اسماعیل در تقابل با ساواک دچار ترس شده و ما به این موضوع پرداختیم و با بازتر شدن موضوع تفاوت بین از خود گذشتگی و ترس را نشان دادیم.
در جایی از مستند به شعری از رضا براهنی اشاره میشود که میگوید؛ “ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما”. به نظر میرسد براهنی نیز به این موضوع اشاره دارد که زندگی اسماعیل شاهرودی به خودی خود یک شعر است.
صد در صد به خاطر زیست تکهپارهای که اسماعیل داشته، میتوان این نسبت را به او داد و البته شاعران دیگر شرق در این اقلیم و جغرافیا هم همواره با مصائب و مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردهاند که باعث شده هیچگاه نتوانند شعر خودشان را به کمال برسانند؛ آنها یا جرقهوار شعری گفتهاند یا اکثراً جوانمرگ شدهاند یا اصلاً امکان شعر گفتن بیشتر نداشتند.
شاعر بودن خود نوعی زیست است و نوع زیست اسماعیل نیز هیچگاه اجازه نداد تعداد شعرهایش بیشتر شوند و به نظر میرسد همان چند شعری که داشت کفایت میکرد و قصه زندگی او ویژگیهای پر رنگتری از اشعارش دارد. شاید این شرایط را در زندگی شاملو بتوان برعکس دید، شاعر بودن در شعرهای او بیشتر نمود دارد تا در زندگیاش که البته باید بگویم من به این اندازهگیریها و کوچک یا بزرگی اعتقادی ندارم و نمیتوانم با علائم ریاضی میزان تبحر یک شاعر را اندازهگیری کنم.
یعنی موضوع شائبه ترس اسماعیل شاهرودی در زمان تولید به فیلم اضافه شد؟
در زمان تحقیق با این مسئله مواجه شدیم و سعی کردیم در فیلم جای بخصوصی را برای این موضوع پیدا کنیم و فکر میکنم در زمان مناسبی هم مطرح شده و مسئله ترس توانسته خود را به خوبی نشان دهد و مورد پردازش قرار گیرد.
یکی از مشکلاتی که ما در ساخت این مجموعه مستندها با آن مواجه شدیم این است که ما باید کسانی را پیدا کنیم که به این موضوعات مسلط باشند و داستان زندگی و ویژگی آثار ادبی شخص مورد نظر را بشناسند و تحلیل درستی ارائه دهند. متأسفانه به قدری در این موضوع با کمبود کارشناس مواجه هستیم که آدمها در مستندها کمکم تکراری میشوند و این هم خودش آفتی است.
اما در دو مستند «کار نیما یوشیج» و «اسماعیل» جای خالی برخی افراد احساس میشود که میتوانستند نظرات مهم و جالب توجهی درباره موضوع اثر داشته باشند.
بهتر است اینجا گلایهای را مطرح کنم. متأسفانه بسیاری از افراد با ما همکاری نمیکنند، من با آقای علی باباچاهی تماس گرفتم و گفتم شما کتابی با عنوان «زیباتری از جنون» درباره اسماعیل شاهرودی کار کردید، آیا درباره ایشان با ما گفتگو میکنید؟ آقای باباچاهی به ما گفتند که من کار خودم را کردهام و حالا دیگران بیایند درباره من حرف بزنند، ایشان حتی به من گفتند من نسخهای از این کتاب ندارم و این کتاب را به من برسانید شاید بتوانم با شما همکاری کنم؛ ما در کرج نسخهای از این کتاب را پیدا کردیم و به آقای باباچاهی رساندیم و گفتیم آیا حالا حاضر هستید درباره آقای شاهرودی با ما گفتگو کنید و ایشان به ما باز هم جواب منفی دادند و گفتند اگر حاضر هستید درباره من مستندی بسازید من در خدمت شما هستم.
مثلاً یک بزرگوار دیگر به ما گفت شبها بیایید و من شبها دیروقت صحبت میکنم یا من میخواستم با آقای محمد قائدی مصاحبه تصویری داشته باشم اما ایشان نپذیرفتند. از آقای جورکش خواستیم که مقابل دوربین ما قرار بگیرند و ایشان گفتند من درباره این موضوع کتاب دارم و مصاحبه کردم و همینها کافی است. برای ساخت مستندی دیگر قرار بود کاوه گوهرین درباره خسرو گلسرخی با ما صحبت کند و ایشان به ما برای همکاری جواب مثبت دادند ولی پس از آن دیگر جواب تلفن ما را ندادند.
در این تجربهای که داشتم متوجه شدم این فقر تصویری ما در بخش هنر ادبیات بیهوده نیست و همین بیرغبت بودن این بزرگواران برای قرار گرفتن در مقابل دوربین میتواند اصلیترین دلیل فقر تصویری ما باشد. به نظر میرسد شعرای ایرانی از همان ابتدا میلی عکس گرفتن و فیلم نداشتند و حتی نسبت به آن بدبین بودند. به عنوان مثل میتوان به بدبینی نیما نسبت به کاری که گلستان قصد انجامش را داشت اشاره کرد که فکر میکنم به خاطر همین بدبینیها است ما هیچ فیلمی از نیما نداریم.
یعنی هیچ فیلمی از نیما یوشیج وجود ندارد؟
ما اصلاً فیلمی از این شاعر نداریم و علاوه بر آن اصلاً فیلمی هم نداریم که درباره کار نیما صحبت شده باشد و بیشتر درباره زندگینامه او صحبت شده است.
در ابتدای مستند «کار نیما یوشیج» روایتی از بیحرمتی به پیکر نیما یوشیج پیش از تدفین مطرح میشود اما دلیل این بیحرمتی گفته نمیشود.
کسی نمیداند چرا به پیکر نیما یوشیج بیحرمتی کردهاند. به طور کل در این مجموعه مستندها به آنان که در خانه خویش غریبهاند پرداختهایم و محور غریبهگی نیما تا امروز را هم دنبال کردهایم و به نظر میرسد شعرای نیمایی هنوز غریبه هستند.
در مستند «کار نیما یوشیج» ابتدا به آن بیحرمتی به پیکرش اشاره میکنیم و در پایان آن خانم سالمند همسایه نیما را میبینیم که میگوید من تابلوهای کوچههایی را دیدهام نام احمد شاملو روی آنها بوده اما نمیدانم چرا این تابلوها را کندهاند، در انتهای مستند با این روایت میبینیم که نیما میراث خود را به شاملو را میرساند و او هم در وطن خویش غریبه میشود.
به نظر ذات هنر در این است که با وجود پیشرو بودن مخالفتهای شدیدی با او میشود. در زمان خود درک نمیشود و آنطور که باید از او قدردانی صورت نمیگیرد.
بخشی از مستند به شدت علیه شفیعیکدکنی موضعگیری میکند و اصلا سعی نکردید که این موضعگیری را پنهان کنید.
نیما فامیلی به نام پرویز خانلری دارد که وزیر میشود و خانلری همیشه حس میکرده که رقیب نیماست درحالیکه در ابتدا متأثر از نیما بوده ولی بعدها خودش را مستقل میداند و نیما هم همیشه ترسش را از پرویز بیان کرده است.
آقای شفیعی کدکنی شاگرد خانلری است و دعوایی که مصاحبهشوندهها مطرح میکنند به این موضوع مربوط میشود که آقای شفیعی کدکنی مدعی میشوند پرویز خانلری شعری گفته و نیما از روی این شعر، شعری نوشته است و اینگونه نیما را به سرقت ادبی محکوم میکردند اما بعدها آقای محمد عظیمی که در مستند هم شاهد هستیم برای نجات خانه نیما تلاش میکند یادداشتی را مینویسد و میگوید که این ماجرا با توجه به تاریخ انتشار شعر و همچنین تاثیرپذیری آقای خانلری کاملا معکوس است و در اینجا هم به نوعی شاهد غریبهگی نیما هستیم.
اما موضعگیری علیه نیما یوشیج تنها محدود به صحبت افراد نمیشود و تصاویری که از شفیعی کدکنی میبینیم هم نوعی موضعگیری علیه او است.
در مستند چند عکس از آقای شفیعی کدکنی نشان میدهیم که در یک عکس لباس روحانیت به تن دارند، در یک عکس کراوات دارند و در برخی عکسها هم در جایگاه استاد دانشگاه قرار گرفتهاند و آقای پرویز خانلری هم همین وضعیت را داشته و مدام در حال تغییر بوده است.
در ادامه این بحث به اقدام معروف آقای فروزانفر هم اشاره میکنیم که گفته میشود در آن کنگره شعرا و ادبا که سال ۱۳۲۵ برگزار شد بدیعالزمان مدام زیر میزش میرفته و به شعرهای نیما میخندیده و این فرد استاد پرویز خانلری و شفیعی کدکنی است. در واقع در آن دوره دو گروه فکری در عرصه شعر روبروی هم قرار گرفتهاند و گروه خانلری و شفیعی کدکنی گروه سنتی بودند و نیما و شاگردانش گروه مدرن بودند.
من به دیگر زمینههای فعالیت آقای شفیعیکدکنی ورود نکردهام ولی درباره نیما معتقدم که کار اشتباهی میکنند. آنها موقعی که نشریه سخن منتشر میشود در شمارهای از نیما میخواهند درباره نکاتی در شعرش پاسخ بدهد و نیما میگوید بهترین پاسخ را به آنها میدهد و میگوید قطار پیش از اینها راه افتاده و آنها دیگر نمیتوانند آن را متوقف کنند.
آیا میتوان گفت «کار نیما یوشیج» به نوعی نیما را نماد گذار از سنت به مدرنیته معرفی میکند؟
به تفسیر یا تأویلی میشود این را گفت. در جایی از مستند آقای حافظ موسوی به نکته جالبی اشاره میکند و میگوید تنها جایی که مدرنیته به تثبیت رسیده شعر فارسی است و تنها کسی که توانسته آن را به سرانجام برساند نیما است.
ما پس از مشروطه در زمینههای مختلف به صورت مرتب به سمت سنت بازگشتهایی داشتیم ولی در شعر این اتفاق رخ نداد و خیلی از مفسران در فیلم معتقد هستند که ما در شعر همواره جلو رفتیم. البته در دورههایی با پرداختن به غزل، ترانه و… بازگشتهایی اتفاق افتاد و همین الان هم حاکمیت علاقهای به شعر معاصر ندارد چراکه فرمش همیشه فرم مدرنی بوده و سعی کرده محتوا را تغییر دهد.
در ادامه این مجموعه مستند به کدام شعرا میپردازید؟
طرحهایی نوشته شده ولی واقعاً حمایتی از ما نشد و من کاملا تنها پیش رفتم و حتی وسایل تولید را هم خودم فراهم کردم و هنوز نتوانستم از لحاظ مالی به شرایطی برسم که بتوانم ادامه بدهم. طرحهایی درباره خسرو گلسرخی، احمد شاملو و مرتضی کیوان آماده کردهام که امیدوارم بتوانم آنها را به مرحله تولید برسانم.