خشایارشا از تولد تا مرگ این شاه : نوه کوروش بزرگ و فرزندِ داریوش بزرگ، خشایارشا یکی از بزرگترین پادشاهان ایران است که علارغم تلاشهای هالیوود همچنان در میان ایرانیان محبوب است.
خشایارشا
به گزارش هفت هنر : ما امروز در روزانه نگاهی بر زندگی این پادشاهِ بزرگ خواهیم داشت پس در ادامه متن همراه ما باشید.
خشایار شاه چهارمین شاه سلسله هخامنشی بود که بر گستره جغرافیایی بزرگی از جهان حکومت میکرد.
این گستره جغرافیایی از یک طرف به رود جیحون و سیحون از سوی دیگر تا یونان و مصر وسعت داشت. او فرزند داریوش و آتوسا و نوه دختری کوروش هخامنشی بود.
حکومت هخامنشی از دوره تاسیس آن بهوسیله کوروش کبیر، از تسامح مذهبی برخوردار بود. ایرانیان گستره جغرافیایی خود را از ماوراءالنهر یعنی سیحون و جیحون در شمال شرق تا سند و پنجاب در جنوب شرق و از دریای سیاه و یونان تا مدیترانه و لیبی گسترانده بودند. خشایار شاه بعد از داریوش بزرگ، سرزمین بزرگی را به ارث برد که اقوام مختلفی در آن میزیستند.
در سالهای پایانی حکومت داریوش، جنگهایی بین ایران و یونان رخ داد که دامنه آن به دوره حکومت خشایار شاه نیز کشیده شد.
خشایارشا در عهد عتیق
عهد عتیق از کتابهای مقدس یهودیان است. کتاب استر پنجمین بخش از تخش یا همان عهد عتیق است.
کتاب استر به شهبانو شدن دختری یهودی به نام استر میپردازد. همانا استر همسر یهودی اخشورش، پادشاه پارس است و بسیاری اخشورش را همان خشایارشا میدانند. استر جایگزین شهبانوی وَشتی شدهاست تا یهودیان در ایران را از برنامههایهامان برهاند.
هامان وزیر اخشورش فرمان کشتار یهودیان را دادهاست و استر میکوشد تا از کشتار یهودیان پیشگیری کند. تلاش او با شکستن فرمان کشتار یهودیان به بار مینشیند. همچنینهامان به دار آویخته میشود (هر ساله جشن پوریم به یادآوری این رهایی برگزار میشود)
مقابله با شورشیان خشایارشا پس از نشستن به تخت با لشکری به سوی مصر رفت و توانست که شورشی را که در آن جا بر پا شده بود فرو بنشاند.
او برادر خود هخامنش را ساتراپ (شهربان) مصر کرد و بزرگزادگان و دینبران مصر به کارانه و آزادکاریهای پشین خود باز رسانید. این شورش در سال (486 پیش از میلاد) روی داد.
بابل نیز در همین زمانها سر به نافرمانی برداشت. همانا خشایارشا توانست شورش را فرو بنشاند و زوپیر از سوی ایران شهربان بابل شد؛ ولی پس از چندی شهربان کشته شد و پسرش بغابوخش (مگابیز دوم به نوشته یونانیها) به جای او برگماشته شد.
هرودوت در کتاب خود مینویسد که به دستور خشایارشا دژ و پرستشگاههای بابل را رمباندند و خدای بزرگ آنها را به ایران آوردند.
این تندیس زرین نزد بابلیان بسیار ارجمند بود و هر پادشاهی باید در آغاز سال بابلی دست آن را میگرفت. خشایارشا از شورش بابل آن اندازه آزرد که از آن پس فرنام شاه بابل را از فرنامهای خود زدود و خود را تنها شاه پارسیها و مادیها خواند.
بدین سان بابل با شورشهای بسیار از پایتختی بیبهره شد. در آینده شهرهای دیگری از آن سرزمین چون نیپور، سلوکیه، تیسفون و بغداد پیشرفت کردند. شورش بابل در سال سوم یا چهارم پادشاهی خشایارشا برابر با سال (482 یا 481 پیش از میلاد) روی داد.
نبرد سهمگین با یونیانیان
داریوش بزرگ در واپسین سالهای زندگانی میخواست که برای تاوانخواهی از یونانیان برای چپاول و به آتش کشیدن سارد پایتخت لیدیه و همچنین به تاوان شکست سپاه ایران، در نخستین سری جنگهای ایران و یونان و نبرد ماراتون، به یونان لشکر بکشد؛ ولی پیش از آن داریوش زندگی را بدرود گفت.
پس از او پسرش خشایارشا ادعای خونخواهی کرد تا کار پدر را به سرانجام برساند.
شاید به جز این، آنچه وی را به این اندیشه انداخت، پافشاری مردونیه (داماد داریوش بزرگ و پسر گبریاس) و به ویژه دورشدگان (تبعیدیان) آتنی در پناه دربار بود.
در خود آتن هم همانا این خونخواهی را پیشبینی میکردند و تمیستوکل سردار آتن پس از سرگذشت ماراتون، بخش بزرگی از سرمایه آتن را در راه توانمندی نیروی دریایی هزینه کرد.
سرانجام خشایارشا آهنگ جنگ با یونان کرد و بیگمان نیرویی را که از پیش دیده نشده بود آماده کرد؛ ولی این نیرو آن اندازه هم که هرودوت میداود (داوی میکند)، نمیتوانست ارتشی میلیونی باشد، چرا که چنین شمار سپاه و افزارها اگر هم سازوبرگش برای خشایارشا شدنی بود، آماده کردن افزار و توشه آن در سرزمینهای تراکیه و مقدونیه انجامپذیر نبود.
بااین همه، این که هرودوت میگوید چهل و هشت تیره گوناگون درین سپاه بودهاند شاید درست باشد. بر پایه گفته هرودوت خشایارشا در بهار سال 480 پیش از میلاد از لیدی به سوی یونان لشکر کشید.
آغاز نبرد
خشيارشا حدود چهل سال سرگرم جمع آوري تداركات لازم براي لشكركشي به يونان بود و توانست كه بزرگترين سپاه را تا آن زمان ، براي حمله به يونان آماده كند.
او توانست نيروي دريايي از كشتي هاي تري رم (Triremes) (نوعي كشتي پارويي است كه پاروزنان آن در سه رديف روي هم، در هر دو طرف كشتي قرار مي گرفتند.) و پارويي را آماده نبرد با يوناني ها ميكند.
او همچنين آذوقه زيادي را با كشتي به تركيه و مقدونيه انتقال داد تا سپاهيانش دچار كمبود غذا نشوند.
پياده نظام ايران از كري تال واقع در كاپادوكيه حركت كرد و به طرف سارد رفت.
سپس خشايارشا در آنجا به سپا هيانش پيوست و لشكر او از رود هاليس (قزل ايرماق فعلي) گذشت و داخل فرنگيه شد.
لشكر ايران براي عبور از تنگه داردانل يا هلس پونت كشتي هاي بزرگ را در دو رديف به اتصال دادند تا اينكه كشتي هاي كوچك بتوانند از ميان آنها عبور كنند. آنها همچنين پل هايي را بر روي تنگه ساختند.
عبور لشكر ايران از داردانل
در كنار هلس پونت خشايارشا خواست كه از لشكر خود سان ببيند.
به حكم او اهالي محل قبلا روي يك تپه ، تختي از مرمر سفيد ساخته بودند.
سپس شاه بر روي آن قرار گرفت و از نبروي دريايي و سپاهياني كه روي خشكي قرار داشتند سان ديد. او براي آنها سخنراني كرد و آنها را به مقاومت و جنگ تشويق كرد.
پس از دعا و نيايش به دستور خشايارشا عبور لشكر از داردانل شروع مي شود.
از روي يكي از پلها پياده و سواره نظام عبور مي كرد و از روي پل ديگر كه بطرف درياي اژه بود چهارپايان باري و خدمه عبورمي كردند. لشكر خشيارشا شامل ملت هاي گوناگوني مثل اعراب ، مادها ، پارسها ، هندي ها ، سكاها ، تراكي ها (اهالي تركيه) و… بودند.
در محل هلس پونت ، پس از صحبت هاي طولاني كه خشايار شا با اردوان عموي خود مي كند ، او را به شوش مي فرستد تا حكومت پارس را موقتا اداره كند.
یونانیان تسلیم پادشاه میشوند
مطابق نوشته هاي هرودوت خشايارشا از دريسك به طرف يونان رفت. اين نواحي را تا منطقه تسالي مگابيز و پس از آنرا مردونيه مطيع كردند و همگي به خشايارشا باج مي دادند.
سپس خشايارشا از شهرهاي مختلف يونان عبور كرد و به اكانت رسيد.
تمام اهالي شهر به او احترام گذاشتند. در اين محل بود كه خشايارشا قبلا دستور حفر كانالي را داده بود كه هرودوت از آن بنام كانال اتس ياد مي كند و نيروي دريايي ايران از داخل آن عبور كرد.
در مسير اين كانال چند شهر قرار داشت ، كه ايراني ها از آنها چند كشتي به عنوان كمك گرفتند.
از اين مسير خشايارشا وارد شمال يونان وشهر تسالي مي شود. اطراف منطقه تسالي را كوهاي بلند احاطه كرده اند ، كه از جمله مي توان كوه المپ را نام برد.
از راه يك تنگه لشكر خشايارشا وارد تسالي مي شود و آنها فورا تسليم مي شوند.
سپاه ایران پیروز میشود
پس از اينكه اهالي تسالي تسليم لشكريان ايران شدند ، يوناني ها به ناحيه ايستم برگشتند. در اين ناحيه بود كه اسكندر مقدوني (پدربزرگ اسكندر مقدوني معروف) به يوناني ها پيشنهاد كرد كه در تنگه ترومپيل مستقر شوند.
چون اين منطقه باريك است و راه عبور لشكر ايران را مي توان به راحتي سد كرد. او همچنين گفت كه نيروي دريايي يونان در آرت ميزيوم مستقر شود ، چرا كه در نزيكي ترومپپل بود و در نتيجه نيروي دريايي و زميني به راحتي مي توانستند به يكديگر كمك كنند.
كشتي هاي ايراني از ترم حركت خود را آغاز كردند و به آرت مزيوم رسيدند ، در آنجا به تعقيت كشتي هاي يوناني پرداختند و توانستند يكي از آنها را بگيرند.
بقيه كشتي هاي يوناني هم عقب نشيني كردند. بنابر نوشته هاي هرودوت وقتي كه نيروي دريايي ايران به ساحل ماگنزي رسيد ، در آنجا دريا طوفاني شد و تعدادي از كشتي هاي ايراني صدمه ديدند.
ديده بانان آتني خبر آسيب ديدن كشتي هاي ايراني را به آتن انتقال دادند و آتني ها بساير خوشحال شدند.
خشايارشا در مليان اردو زد و يوناني ها نتگه ترومپيل را اشغال كردند. خشايارشا جاسوساني را بطرف لشكر يونان فرستاد تا كسب اطلاع كنند.
سپس خشايارشا جنگ را چهار روز به تاخبر انداخت تا شايد يوناني تسليم شوند ولي اين اتفاق نيفتاد. سپس جنگ شروع شد ولي سربازان ايراني نتوانستند تنگه را بگيرند.
تا اينكه يك نفر يوناني به طمع پاداش بزرگي كه خشايارشا وعده آنرا به او داده بود ، به سپاهيان ايران پيشنهاد كرد كه شبانه و با مشعل از يك كوره راه كوهستاني تنگه ترومپيل را دور بزنند و پشت سپاهيان يوناني قرار بگيرند.
سپاهيان يونان كه ديدند ايراني ها از كوه هاي پر از جنگل سرازير مي شوند ، همگي فرار كردند و فقط اسپارتي ها مقاومت كردند كه آنها هم كشته شدند. بدين ترتيب ايراني ها توانستند از دو جناح به يوناني ها حمله كنند و ديواري را كه يوناني جلوي تنگه ساخته بودند ، خراب كنند. ايراني ها درنهايت پيروز شدند.
نبرد سالامیس
پس از گشودن آتن اگر ایرانیان خودشان دست به جنگ نمیزدند، داستان پایان یافته بود و یونانیها جز گردن نهادن چارهای نداشتند.
به راستی به جنگ دیگری نیاز نبود، چرا که نیروی دریایی ایران در آن هنگام بر دریاها چیره بود.
با این همه، در دریا نیرنگ تمیستوکل نیروی دریایی ایران را در تنگنای گذرگاه سالامیس به یک جنگ بیپروا واداشت و تنگی جا و میدان کار آسیب و کشتههای بسیاری را برای این ناوگان سترگ به بار آورد.
پس از گشایش آتن، یونانیان به مشورت نشستند. یکی از بزرگان آتن به نام تمیستوکل باور داشت که در آبخوست سالامیس به پدافند بپردازند.
نامهای به پادشاه ایران نوشت و خود را از هواداران ایران نشان داده گفت که چون سپاهیان یونان میخواهند بگریزند هنگام آن است که سپاه ایران آنان را یکسره نابود کند.
خشایارشا پیغام را راست انگاشته، ناوگان مصری فرمانبردار ایران، آبخوست پنسیلوانیا را گرفت. یونانیان در آبخوست سالامیس گیر افتادند و از این روی گفتند یا باید در همینجا پایداری کنیم یا نابود شویم و این همان چیزی بود که تمیستوکلس میخواست.
هرودوت درباره فرماندهان نیروی دریایی ایران چنین نوشتهاست، از میان فرماندهان یک فرمانده برجسته به نام بانو آرتمیس هست که از یاد نامش نتوان خودداری کرد. به نگر من بسیار دور و شگفتانگیز مینماید که این بانو پاد یونان برخاست.
پس از مرگ شوهرش فرمانروایی کاریا به دستش افتاد و خود با اینکه پسر بزرگی داشت و نیازی به یاری او در جنگ نبود، خود در نیروی دریایی خشایارشا انبازید و ازخودگذشتگیها کرد.
هیچکدام از فرماندهان پیرو ایران به اندازه او به خشایارشا کنکاش درست نداده و راهنمایی گرانبها نکرد.
پیش از جنگ سالامیس همه فرماندهان ایران، رایشان با درگیری با نیروی دریایی یونان بود مگر نگر یک تن و آن رای دیگر را آرتمیس داد.
نیروی دریایی ایران در نبرد سالامیس پاد کشتیهای یونانی که آرایش رستهای داشتند از روی تنگی جا ستونی یورش برد و ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن جای گرفت.
جنگ تا شب دنبال شد و در این جنگ بیش از نیمی از کشتیهای ایران نابود شدند و بنابراین سپاه ایران پشت نشست. یونانیان که نخست از پیروزی خود آگاه نبودند، در بامداد روز پسین با شگفتی دیدند که از کشتیهای ایرانی نشانی نیست.
در همین زمان خشایارشا پیامهای بدی از ایران دریافت کرد و از این روی با سرداران خود کنکاشید.
نگر مردونیه این بود که خود مردونیه با سیصد هزار سپاهی برای گشایش همه یونان در این سرزمین بمانند و خشایارشا به ایران بازگردد. پادشاه پس از رایزنی با آرتمیس این نگر را پذیرفت و با بیشتر سپاه خویش به پارس بازگشت.
نبرد میکال
واپسین نبرد از دومین چرخه جنگهای ایران و یونان نبرد میکال بود.
بخشی از نیروی دریایی ایران هم که در نزدیکی دماغه میکال (در جنوب باختری آسیای کوچک و روبروی جزیره ساموس) جای داشت در همین زمان به دست یونانیها نابود شد.
پس از آن شکست، دریای اژه نیز به دست یونانیان افتاد دریایی که داریوش رسیدن بدان را برای نگاهداری دره نیل (مصر) بایسته میشمرد.
پژوهشگران بر این باورند که هر چند هر دو نبرد پلاته و میکال در ماه اوت سال 479 پ. م روی دادهاند، اما نبرد میکال (موکاله) بایست پس از جنگ پلاته رخ داده باشد.
آخرین روزهای جنگ
سرلشکر پوزانیاس (پائوزانیاس) برادرزاده لئونیداس، از روی خردسالی پسر لئونیداس، سرپرست این شاهزاده بود و گذارانه بر اسپارت فرمان میراند، پوزانیاس پنهانی با دربار خشایارشا چانهزنی میکرد.
پوزانیاس میخواست ایران دوباره بر روند سیاسی یونان چیره شود. لو رفتن این چانهزنیها، مایه رسوایی و مرگ پوزانیاس، در سال 470 پیش از میلاد شد.
تمیستوکلس پیروز آتنی نبرد سالامیس، پس از رانده شدن از آتن به دربار ایران در شوش پناه برد و شاید نخستین نامآور باختریست که در دربار ایران میتوانست با زبان ایرانی سخن بگوید.
پس از پیشنشستن ایرانیان، یونانیان با به چنگ آوردن بسفور و داردانل آنچه را در افسانههای پهلوانی خویش در جنگ تروآ برای آن کوشیده بودند، در چنگ خویش یافتند. پس از چندین سال نیز به داراییهای ایران حمله کردند و برخی از آبخوستهای باختری آسیای کوچک، چون قبرس را به چنگ درآوردند.
توهین هالیوود به ایرانیها
چند سال پيش وقتي فيلم توهين آميز «سيصد» اکران جهاني شد، بسياري از ايراني ها از واکنش هاي گسترده اي نسبت به اين فيلم نشان دادند.
اعتراض ايراني ها محدود به اينجا نبود و در سراسر جهان هم وطنان ما نسبت به ساخت فيلمي که تاريخ را تحريف و چهره ايراني ها را مخدوش کرده بود معترض شدند.
آن موقع مسئولان فرهنگي وقت از تلاش براي پاسخگويي به اين فيلم موهن سخن به ميان آوردند. در روزهايي که بازار اظهارنظر نسبت به فيلم «سيصد» داغ بود خيلي ها از به لزوم ساخته شدن آثاري سينمايي در پاسخ به اين اثر سخيف و توهين آميز تاکيد کردند.
قسمت دوم فيلم «سيصد» با عنوان «سيصد: خيزش يک امپراطوري» روي پرده آمد.
فيلمي که نسخه اي از آن به اينجا هم رسيده و مشاهده آن براي هر ايراني تاسف بار و ناراحت کننده است.
در این فیلم به صورت عمده به شخص خشارشا توهین میشود و او را فرردی خون خوار و دیوانه معرفی میکند.
پایانِ یک پادشاه
گویند که خشایارشا از شهبانو آمستریس شش یا هفت فرزند و از دیگر همسرانش پنج فرزند داشت. خشایارشا پس از 20 سال پادشاهی، در اکتبر 465 پیش از میلاد و در خوابگاه خویش به دست اردوان، رئیس گارد جاویدان و یک خواجه به نام میترا یا اسپنتمیترا که با یکدیگر همدست شده بودند، کشته شد.
سپس اردوان با دسیسهای دیگر باعث مرگ پسر بزرگ خشایارشا به نام داریوش شد.
چون پسر دوم پادشاه، ویشتاسپ که استاندار باکتریه بود، نیز از پایتخت دور بود، اردوان چند ماه نیابت سلطنت پادشاه را داشت.
او بهطور موقت، اردشیر، پسر سوم خشایارشا را بر تخت نشاند. اردوان و پسرانش میخواستند با رسیدن زمان مناسب اردشیر را نیز از میان بردارند، ولی اردشیر از این نیرنگ آگاه شد و پیشدستی کرد.
در پی یک زدوخورد درونی که در چهار دیوار پردهسرا درگرفت، اردشیر، اردوان و پسرانش را کشت و خود را شاهانشاه خواند.
آرامگاهِ خشیارشا
آرامگاه خشایارشا گوری صخرهای در کوه حاجیآباد نقش رستم است که در بلندای ۲۶26 متری از تراز زمین جای گرفتهاست.
خشایارشا در اکتبر 465 پیش از میلاد توسط رئیس گارد سلطنتی اردوان و یک خواجه به نام میترا یا اسپنت میترا که با یکدیگر همدست شده بودند، در خوابگاه خویش کشته شد و در این آرامگاه که در دل کوهی سنگی تراشیده بود جای گرفت.
وی در سال 486 پیش از میلاد در سن 35 سالگی به تخت نشست و پس از 20 سال پادشاهی، در سال 465 پیش از میلاد به قتل رسید.
این آرامگاه در فاصله 100 متری شرق و شمالشرقی آرامگاه داریوش بزرگ و به شکل چِلیپا تراشیده شدهاست.
در بخش بالایی صلیب، نقش نماد فروهر و ماه، در بالا و تصویر خشایارشا در حالی که دستش را به سوی فروهر و آتشدانی که روبهرویش قرار دارد دراز کرده، حکاکی شدهاست.
در زیرپای شاه اورنگی که مردم سرزمینهای گوناگون بر دوش دارند، قرار دارد.
آیین دفن در زمان هخامنشیان
سندی بسیار جالب در این مورد از بردهای ایرانی به نام اوفراتس (Eufhrates) به دست آمدهاست.
«مرا مسوزان، آتش را از برخورد تن من میالای، من پارسیم، نیاکانم نیز پارسی بودند و گناه آلودن آتش به نزد ما گرانتر از مرگ است. مرا به خاک بسپار، مولایم، ولی برتنم، آب تطهیر نیفشان چون من آبها را نیز گرامی میدارم.»
سیسرو، اسبیوس، هرودوت، و استرابو نقل میکنند که مغان زرتشتی جسدها را در برابر سگها یا لاشخورها قرار میدادند.
پارسیهای دوره هخامنشی آنها را مومیایی میکردند؛ ولی طبق گفته گزنفون کوروش میگوید:
«ای فرزندانم، بدن مرا بعد از مرگم نه در طلا و نه در نقره قرار مدهید، بلکه بلافاصله در زمین بگذارید».
این مطلب نشان میدهد که مراسم مربوط به مردگان در مورد هخامنشیان با آنچه در دین زرتشتی رایج میباشد، اختلاف داشتهاست.
(اگر فرض ما بر گفته دانشمندان غربی استوار باشد مبنی بر رابطه نقش رستم یا «سلخ» با مقبرههای هخامنشی) از ملاحظه گور داریوش و خاندان هخامنشی در نقش رستم واضح میشود که شاهان هخامنشی قانون منع و جلوگیری از دفن مرده را در سرزمین رعایت نمیکردهاند.
در کتاب اوستا دفن جسد مرده در زمین منع شدهاست، ولی این امر مانع نمیشد که استخوانهای خشک جسد مدفون گردد، یعنی در محلی به نام استودان ریخته شود.
کاخ صدستون
یکی از کاخهای مور علاقه خشارشا، کاخ صدستون دومین کاخ وسیع تخت جمشید است که در شرق حیاط کاخ آپادانا قرار دارد.
تالار مرکزی 100 ستون (10 در 10) داشتهاست و از این روی به اسم سد ستون مشهور است. برخی باستان شناسان آن را تالار تخت نامیدهاند زیرا یک بنای سد ستونی دیگر اما بسیار خردتر در میان خزانه تخت جمشید موجود است ولی چون نام سد ستون بسیار معروف و از دیرباز متداول بودهاست در کتابها به این نام به کار میرود. است.
از همه سرستونهای تالار تنها دو عدد باقی مانده بود که آنها را در دهه 1930 میلادی به شیکاگو بردهاند.